- درشت گردیدن (دَ / دِ کَ دَ)
درشت گشتن. درشت شدن. خشن شدن. زبر گشتن. خشانه. خشن. خشنه. خشونه. کذّ. کنت. مخشنه. (منتهی الارب) : اًقسان، درشت گردیدن دست از کار زرع و کشت و آبکشی و گل کاری. مشط، درشت گردیدن دست از کار. (از منتهی الارب) ، سخت گشتن. صلب شدن. تشزّن: اًکناب، درشت گردیدن شکم. جدول، جساء، عرز، سخت و درشت گردیدن. متع، درشت و محکم گردیدن رسن. (از منتهی الارب) ، سخت شدن، چون زمین. ناهموار گشتن:اًصلاد، درشت گردیدن زمین. اعتقاد، سخت درشت گردیدن. جرل، درشت و سنگناک گردیدن جای. شأز، درشت گردیدن، و بلند و سخت شدن جای و جز آن. (از منتهی الارب) ، ضخم شدن. سطبر گشتن. حجیم شدن. عجر. کنوب، اکلنداد، تکلّد، درشت و سطبر گردیدن. کأن، درشت گردیدن زن. کظو، درشت گردیدن و افزودن و آگنده شدن گوشت. لخم، درشت و سطبر گردیدن گوشت روی مردم. (از منتهی الارب) ، تندخوی گشتن: تخشّن، درشت گردیدن و سخت شدن خشونت کسی. (از منتهی الارب) ، عاصی شدن. عصیان کردن:
از آن پس چو کام دل آرد به مشت
بپیچد سر از شاه وگردد درشت.
فردوسی.
رجوع به درشت شدن و درشت گشتن شود
از آن پس چو کام دل آرد به مشت
بپیچد سر از شاه وگردد درشت.
فردوسی.
رجوع به درشت شدن و درشت گشتن شود
